تنها ستاره قلبم

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا ..............کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت (امام حسين)

 

درست در همون لحظه تا زانو با يه پاش تو گلا فرو رفت و كنترلشو از دست داد و واژگون شد
از خنده در حال انفجار بودم
چنان دادي زد كه فكر كنم هر كي از اونجا رد ميشد به گمانش چه اتفاقي افتاده باشه
خودمو به كوچه علي چپ زدم
- اي واي چي شد مهندس هواستون كجاست لازم نبود به خاطر يه سيلي اينكاراو بكنيد از شما بعيده ديگه بچه نيستيد اين گل بازيا براي چيه ؟
و بايه پوزخند كه همراه با خنده بلندي كه فقط منو اون مي شنيدم ازش دور شدم خودشو زود جم و جور كرد ولي نمي دونم چرا تو بلند شدن دچار مشكل شده بود
و لي با هر جون كندني بود خودشو بلند كرد.
از كارم پشيمون شدم تو همين فاصله مهندس فرهمند و صمدي هم به كمكش امدن
صمدي اين گلا كجا بودن ادم اصلا متوجه شون نميشن
همتي رو به من كرد بله براي ادماي بي خيالي مثل منو شما قابل ديدن نيست
خودمو زدم به اون راه
اقايون بهتر نيست بريم
همگي سوار ماشين شديم همتي تمام لباساش گلي شده بود ولي احساس مي كردم درد داره چون چهرش مثل هميشه نبود كمي قرمز و رو به كبودي مي زد
غرورم اجازه نمي داد كه ازش بپرسم تا رسيدن به ويلا هم حرفي ردو بدل نشد
سريع به اتاقم رفتم و بعد از يه استراحت كوتاه براي ناهار پايين امدم
همه بودن جز همتي دلم نمي خواست نظر كسي رو جلب كنم
براي همين سعي كردم از يه راه ديگه دربارش بپرسم رو به اريانژاد
نظرتون درباره نقشهاي پروژه موج چيه بهتر نيست از اونا هم استفاده كنيم
اريانژاد-بايد يه نگاهي بهشون بندازم ولي به نظرم اونا هم بد نيست بهتره نظر مهندس همتي رو هم بپرسيم
بله حق با شماست راستي مهندس كجان براي ناهار نميان؟
در اين ميون فرهمند گفت : خسته بودن معذرت خواستن و گفتن ميلي به غذا ندارن
با خودم گفتم اون كه صبحونه هم نخورد يعني هنوز گشنه اش نشده
نمي دونم چرا اشتهام كور شد به جز چندتا لقمه غذا بيشتر نتونستم بخوردم و زودتر از همه بلند شدم و براي خودم و بقيه چاي ريختم
همه نشسته بودن ومن به همه چايي تعارف كردم
خودم اخر سر روي يكي از راحتيا ولو شدم و فنجون چايي رو به لبام نزديك كردم همه درباره كار حرف مي زدن ولي فكر من درگير بود و متوجه حرفاشون نمي شدم
خانوم كاشاني
خانوم كاشاني
هان يعني بله
اريانژاد - حواستون كجاست ؟
ببخشيد داشتم درباره چيزي فكر مي كردم شما چيزي پرسيديد؟
گفتم امروز بعدظهر ما براي بقيه كارا بايد به شركت مهندسي ...سر بزنيم شما هم تو اين مدت مي تونيد با مهندس همتي رو نقشه ها كار كنيد و درباره نقشه هاي پروژه موج هم تبادل نظر كنيد
اوه بله
بعد از خوردن چايي همگي براي استراحت كوتاهي رفتن و من هنوز نشسته بودم نمي دونم چرا نگرانش شده بودم
چهره رنگ پريدش منو بيشتر نگران مي كرد ولي فعلا كاري از دستم بر نمي امد مجبور بودم صبر كنم .
به اتاقم رفتم و خواستم با لپ تاپ شروع به كار كنم ولي ذهنم درگيرتر از اوني بود كه بتونم متمركز رو كارم بشم
لپ تاپمو بستم كنار پنچره رفتم تا يك ساعت هي مثل پاندول ساعت عرض كوچيك اتاقو طي كردمو برگشتم
صدايي از طبقه پايين شنيدم انگار داشتن مي رفتن بيرون از پنجره رو بيرونو نگاه كردم همشون بودن به جز همتي
جالب بود هنوز نمي دونستم اسمش چيه چون تا اون لحظه برام مهم نبود.
بعد از رفتنشون سري شالمو سر كردم از اتاق زدم بيرون خواستم
سريع برم طرف اتاقش ولي به ياد اوردم اون از صبح چيزي نخورده
سريع به طرف اشپزخونه رفتم غذاي ظهر رو گرم كردم و با يه ليوان چايي بالا رفتم.
تا رسيدم دم در مردد شدم حالا كه مي تونستم برم تو غرور امده بود سراغم
با خودم گفتم غذا اوردنم براي چيه شايد با اين كارم منو مسخره كنه بهتره براش نبرم سيني غذا رو سريع بردم تو اتاقم دوباره پشت در رسيدم
بازم با خودم گفتم وا چرا مسخره كنه حتما حال مساعدي نداره بهتره غذا رو براش ببرم چي ازم كم ميشه باز سرمو با تاسف تكون دادم دوباره سيني رو از اتاقم برداشتم و پشت در
و باز اون افكار مسخره اخر سر چشامو بستم و با خودم گفتم 1 2 3 حالا و به در ضربه زدم
صدايي نيومدبازم در زدم ولي بازم صدايي نيومد
نكنه رفته ولي چرا من نديدمش
دست رو دستگيره در گذاشتم و اروم درو باز كردم
يه اتاق مثل اتاق من فقط با اين تفاوت كه دوتا تخت توش بود و ميزي كه روش يه لپ تاپ بود
اروم تا وسط اتاق رفتم ولي خبري ازش نبود سيني غذا روي نزديكترين ميز گذاشتم
به طرف لپ تاپ روي ميز رفتم انگار د اشت رو نقشه ها كار مي كرد
كمي كنجكاوي كردم كار ش جالب بود و كاملا حرفه اي به صراحت مي تونم بگم كارام دربرابرش هيچ بودن كمي ور رفتم تا خوب كارشو نگاه كنم
همتي - نظرتو چيه خانوم انتقام جو؟
از ترس قالب تهي كردم و جيغي از ترس زدم به در دستشويي نگاه كردم به چار چوب در تكيه داده بود و نظار گرمن بود.
ببخشيد قصد فضولي نداشتم ... نمي دونستم چي بايد بگم چشمم به سيني غذا افتاد
اهان براتون غذا اوردم
همتي - من ازتون غذا خواستم؟
چهره اش در هم بود و خسته و ديگه مثل سابق شوخ نبود وتوش بويي از اذيت كردن هم نمي امد
ببخشيد فكر كردم گرسنه هستيد نبايد فضولي مي كردم با اجازه
با وجود بلاهايي كه سرش اورده بودم دلم نمي خواست اونطوري با من بر خورد كنه بهم بر خورده بود
و سريع به طرف در رفتم كه ته مونده غرورم از بين نره ولي باز كله شقيم گل كرد دوباره راه رفته رو برگشتم و سيني رو برداشتم
متعجب از كارم به من خير نگاه مي كرد .
تا امدم دروباز كنم
همتي - شما كه از اول نمي خواستيد چرا اورديش؟
چون فكر نمي كردم جواب محبتو اينطوري بدن براي همين ببرم بهتره
همتي - خانوم چرا انقدر جوش مياريد ممنون بابت زحمتتون
نمي دونستم بمونم يا برم
از چار چوب جدا شد و لنگون لنگون انگار روي يه پاش فقط بالا پايين بپره به طرفم امد خداي من باورم نمي شد اون يه پا نداشت
هوري دلم ريخت نا خوداگاه به اون و پاش نگاه كردم ناباوري در تمام وجودم موج مي زد قادر به حرف زدن نبودم
دست خودمم بود شايدم مي نشستم به حالش گريه مي كردم (اخه ادم احساساتي بودم اصولا دخترا اخر احساسن )
لبخندي زد كه معلومه بود از روي ناچاريه و با تمسخري كه تو صداش بود گفت :

چيه نكنه ديگه دلتون نمياد سر به سر يه چلاق بزاريد با چشاي كه مطمئنم روبه قرمزي بود بهش خيره شدم
ديگه نمي تونستم هواي اتاقو تحمل كنم با يه ببخشيد از اتاق خارج شدم
به اتاقم رسيدم لبه تختم نشستم باورش برام سخت بود از روز اول كه ديده بودمش همه تو خاطرم مرور مي كردم تو اتوبوس با اون عصا
وقتي رو تخت مي نشست همش پاش راست بود با همون پا رفته بود تو گل سرمو تكون دادم و بين دو تا دستم قرار دادم و به اشكام اجازه خارج شدن دادن
اصلا نمي دونستم براي چي گريه مي كنم
يعني دلم براش سوخته بود كه تو جوني پا نداشت يا از اذيت و ازاري كه براش درست كرده بودم
خودمم نمي دونستم فقط دلم مي خواست گريه كنم و اين بغضو ازاد كنم
حالا از خودم بي زار بودم چطور اينكارو كرده بود
سعي كردم به خود مسلط باشم ابي به صورتم زدم هنوز بقيه نيومده بودن و تا شب راه درازي باقي مونده بود.
كنار پنجره رفتم و به اسمون خدا كه زيرش فرشي به رنگ ابي گسترده بود خيره شدم نا خود آگاه ارامش خاصي تمام وجودمو فرا گرفت.
به طرف ميز برگشتم و لپ تاپمو باز كردم و شروع كردم به كار روي نقشه ها هنوز ته مونده اشكام رو صورتم مي لغزيدن و به خودشون اجازه پيش روي مي دادن دست از كار كشيدم به صندلي تكيه دادم و سرمو بالا اوردم چشمامو بستم .
حالا بايد چطوري باهاش برخورد كنم .
افكار گيج كننده اي تو ذهن رژه مي رفتن بايد خودمو به بي خيالي مي زدم و به هيچي فكر نمي كردم
وقتي به خودم امدم ساعت 9 شده بود با صداهايي كه از پايين مي امد معلوم ميشد همه امدن
اماده شدم و پايين رفتم همه در حال بحث و چايي خوردن بودن همتي هم بينشون بود
انگار نه انگار اتفاقي افتاده باشه از همه بيشتر حرف مي زد و گاهي هم بين حرفاش شوخي مي كرد تا من رفتم و به همه سلام كردم بقيه هم بهم سلام كردن و تعارف به نشستنم كردن
هركسي حرفي مي زد تصميم گرفته بودم ديگه به چيزي فكر نكنم مگه چه اتفاقي افتاده بود اونم يه ادم بود مثل همه ي ادماي ديگه پس بهتر بود مثل سابق رفتار كنم
كه اونم معذب نباشه

شب بدون هيچ اتفاقي گذشت صبح زود با اولين نور خورشيد كه وارد اتاقم شد از خواب دست كشيدم هواي نم دار، صداي موج دريا و پرندها ادمو تحريك مي كرد كه تو فضاي بيرون قرار بگيره
از اتاق زدم بيرون و روي تراس به اين ابي بي پايان نگاه كردم
حس خوشايندي داشتم دستامو از هم باز كردم و كش و قوسي به بدنم دادم
انگار همه خواب بودن خواستم بر گردم تو اتاق كه ديدم ماشيني وارد ويلا شد يه پرادو ي مشكي
چقدر از اين ماشينا خوشم مياد ولي حيف قدرت خريدشو نداشتم
همين طور به ماشين نگاه مي كردم كه وسط حياط متوقف شد رفتم تو نخ ماشين و صاحبش
دستامو به نرده ها تكيه داده بودم تا جناب صاحب پرادرو نزول اجلال فرمايند
اوه بابا اين كيه چه كلاسي داره.... چقدر خوشگله.... بابا جذبه.... عينكش منو كشته.... واي چه شيش تيغي هم كرده چه جيگري ها
خجالت بكش دختر.... حيا كن دختر.... زشته دختر
بده...... مگه ادم نديدي عين اين قحطي زده ها بهش خيره شدي
هنوز تو افكارم بودم و خيره بهش نگاه مي كردم فكر نمي كردم هواسش به بالا باشه كه يهو سر مباركو به طرف اينجانب چرخوندن
حالا رنگ كه به رو نداشتيم با اين حركتش كلا رو به موت شديم رفت
اوه چه لبخند مكش مرگ ما هم داره
با حركت سر بهم سلام كرد و البته با اون لبخند مثال زدنيش كه بيشتر نمايش دندوناش بود تا لبخند
اي مرده شورت ببرن با اين خنديدندت دلم اب كردي (چيه مگه من دل ندارم هان؟ )
منم با حركت سر جواب سلامشو دادم و سريع رفتم تو اتاق و خودم براي صبحونه آماده كردم
به طبقه پايين رسيدم همه بودن آقا هم تشريف داشتن(منظورم همون اقا خوشگله است ) به همه سلام كردم
مهندس صمدي رو به من گفت : ايشون اقاي مهندس معين هستن از دوستان ما در اينجا ديروز كه يه سر رفته بوديم شركت مهندسي با ايشون آشنا شديم .
مي تونيم تو اين پروژه از كمكهاي ايشون بهره ببريم
به طرفش چرخيدم در هين سلام كردن دستشو دراز كرد
منم بهش دست دادم نمي دونم من اينطوري فكر كردم و يا واقعا داشت استخوناي دست بد بختمو له مي كرد
و دوباره همون لبخند مسخرشو نشونم داد مراسم معارفه كه تموم شد همه مشغول خوردن شديدم
مهندس همتي دقيقا كنار من و معين رو به روي من بود
منم عين اين خنگا فقط در حال پر كردن شكمم بودم و بي خبر از هر كجا در هين خوردن به معين نگاه مي كردم به صورت نا خودآگاه
ولي اين نگاه از چشم همتي دور نموند براي همين براي اينكه صبحونه رو كاملا زهرم كنه دم گوشم گفت:
خيلي خوشگله كاش ما هم خوشگل بوديم بلكه روز اولي هم به ما دست مي داديد و باعث افتخارمون مي شديد خانوم مهندس
با چشاي ور قلمبيده و لقمه اي كه هنوز بين حلق و معده مونده بود به طرفش برگشتم
فكر كنم چهره ام خيلي خنده دار ده بود كه تا منو ديد به زور خنده خودشو نگه داشت و گفت خانوم مهندس قورتش بده نوش جونت فقط خفه نشي
ديگه درجه عصبانيتم به نقطه جوش رسيد
لقمه رو به زور قورت دادم و بدون هيچ حرفي مشغول چايي خوردن شدم كه ديدم معين داره برام عشوه خركي مياد
اي مردك هيز چه چشايي هم داره ادمو ديونه مي كنه شايد چهره قشنگ و جذابي داشت و هر دختري در اولين ديدار عاشقش مي شد
ولي من اصلا برام مهم نبود و به اون به چشم يه همكار نگاه مي كردم
ولي انگار اون اين همكار بودنو دوست نداشت بدم نمي امد حال همتي رو بگيرم
شايد برخورد منو معين براش مهم بوده كه اين حرفو پيش گرفت پس منم بايد حالشو بگيرم اينطوري نمي شه

رو به معين لبخندي زدم كه اونو برد تا كره مريخ و لبخندش بيشتر شد انگار دل تو دلش نبود كه سريع شروع كنه به حرف زدن
خانوم مهندس اولين بار شما رو مي بينم قبلا با اقايون تو پروژ هاي ديگه كار كرده بودم و لي افتخار اشنايي با شما رو نداشتم
اوه بله چون قبلا من نمي امدم و تو تهران به كارا مي رسيدم ولي انگار زياد مورد استقبال قرار نگرفت(در حالي كه به همتي نگاه مي كردم اين جمله رو گفتم چون اگه دهنشو تو جلسه بسته بود من الان تو خونه خودمون تو اتاق نازم در حال كار رو نقشه ها بودم)
ولي واقعا خوشحال شدم كه شما هم تو اين پروژه هستيد و از نزديك افتخار همكاري با شما رو دارم
همتي كه معلوم بود يه مرگش هست گفت: مطمئنيد چنين افتخاري نصيبتون شده در حالي كه داشت پوزخند مي زد
همتي - معمولا كار با خانوما دردسره ولي چه ميشه كرد گاهي هم بايد دردسر تحمل كرد زندگي كه نميشه يكنواخت باشه
معين - كم لطفي مي كنيد جناب مهندس خانوما توي كار از اقايون هم دقيقتر و كارامد ترن
همتي : شايد ولي من تا حالا چيزي ازشون نديدم
معين: شما با خانوما مشكلي داريد؟
همتي : نه مشكلي ندارم ولي به نظرم خانوما تو كار دست و پاگيرن تو خونه باشن و اشپزي كنن راحترن
من همچنان تو سكوت به حرفاشون گوش مي كردم جالب اينكه نمي دونم چرا اصلا برام مهم نبود در مورد خانوما چي مي گن فقط دلم مي خواست تو اين مناظره همتي ببازه حتي به قيمت بي ابرو شدن خانوما
تو افكار خودم بودم كه معين پرسيد نظر شما چيه خانوم مهندس؟
به نظر من كساني كه زخم خورده هستن چنين افكاري دارن و نمي زارن ذهنشو و افكارشون باز بشه
و به حرفاي خاله زنگي رو ميارن فقط نمي دونم با اين شرايط چطور مهندس هم مي شن و با چه اعتماد به نفسي هم شروع به كار مي كنن
در هر صورت اميدوارم اقاي مهندس همتي يه خانوم خونه داركه از قضا بايد اشپزيش هم خوب باشه گيرشون بياد و كهنه هاي بچشونو بشوره تا دست و پاگير مهندس نباشن

معين كه داشت از خنده منفجر مي شد رو به همتي كرد
همتي سرخ شده بود ولي خودشو نباخت
خانوم مهندس هر كسي نظري داره منم اميدوارم يه شوهر تو سري خور گيرتون بياد كه از بس بهتون بگه چشم خودتون ازش زده بشيد

منم شونه هامو با بي قيدي بالا انداختم مهندس صمدي و فرهمند هيچ وقت تو اينجور بحثا شركت نمي كردند براي همين وقتي گفتگو تموم شد
صمدي رو به ما گفت اگه بحث شيرين ازدواج به پايان رسيده يكمم به بحث تلخ كار برسيم
صمدي- مهندس همتي مهندس كاشاني رو نقشه ها كار كرديد به نتيجه اي هم رسيديد
تازه فهميدم اي دل غافل ما اصلا ديروز كار نكرديم حالا چي بايد بگيم به همتي نگاهي كردم پوزخندي زد و گفت: بله من خانوم مهندس تا دير وقت رو نقشه ها كار مي كرديم
ولي بزاريد امروز هم قسمتهاي اصليشو انجام بديدم تا بعد ظهر اماده مي كنيم تا نظرتونو بديد و اشكالي موجودو بر طرف كنيد و اگه اشكالي نداره ما زود دست به كار بشيم
صمدي - نيازي نداره به زمين سر بزنيد؟
چرا ولي الان نه يكم كار كنيم دو نفري يه سري مي زنيم
معين كه من نمي دونستم چيكاري اين پروژه است خودشو وسط انداخت و گفت پس هر وقت خواستيد بريد به منم بگيد بيام تا زمينو ببينم
همتي :شما براي چي ؟
خوب منم تو اين پروژه كار مي كنم بايد زمينو ببينم يا نه
والا نمي دونم هر روز به تعداد مهندسا اضافه مي شه پس امدن ما چي معني داشت
معين كه حسابي دلخور شده بود بدون هيچ حرفي به طرف در وردي رفت و درحين گذاشتن عينكش گفت فقط كافيه زنگ بزنيد خانوم مهندس من ميام
و با گفتن خداحافظ رفت
واقعا ادم خود راضي بود
همتي بلند شد و گفت بفرمايد بالا تا بقيه كارو تموم كنيم
منم مثل يه بره دنبالش راه افتادم
وسط راه گفتم من برم لپ تاپمو بيارم و كارو شروع كنيم
گفت شما زحمت نكشيد منم ميام اتاق شما البته اگه اشكالي نداره
نه خواهش مي كنم بفرمايد
سريع رو تختو مرتب كردم و چند تكه لباسمو از رو دست صندلي و تخت برداشتم و شوت كردم تو كمد با لپ تاپش امد و با هم شروع به كار كرديم
انگار نه انگار اتفاقي افتاده باشه دو ساعتي كه گذشت احساس كردم رنگ صورتش داره قرمز ميشه
چيزي شده مهندس مشكلي داريد ؟
همتي -نه چيزي نيست
و بدون گفتن حرفي دوباره شروع كرد به كار ولي حواسش نبود معلوم بود چيزي اذيتش مي كنه انقدر حواسش پرت بود
كه داشت اشتباهي قسمتي از كارو پاك مي كرد
يهو ناخوداگاه دستمو رو دستش گذاشتم
اه مهندس چيكار مي كنيد؟............... همشو داريد پاك مي كنيد
سرشو به طرف من برگردوند و به دست خودشو من نگاه كرد انقدر به چشام خيره نگاه كرد كه از كارم پشيمون شدم ولي از روي قصد نبود(حالا نه اينكه بلا گرفته ته دلش قيلي ويلي نشد )
تو دلم گفتم يعني انقدر مذهبيه كه اونطوري نگاه مي كنه سرمو پايين انداختم و چيزي نگفتم
همتي - بله ببخشيد حواسم نبود و دوباره كارشو درست كرد
هنوز چيزي نگذشته بود كه ديگه چشاشو بست و دندوناشو بهم فشار داد
چي شده مهندس حالتون خوب نيست؟


كمي رو صندلي جابه جا شد و پاچه شلوارشو داد بالا و با يه ببخشيد شروع كرد پاي مصنوعيشو باز كردن
و من همونطور متعجب و خيره بهش نگاه مي كردم هنوزم صورتش سرخ بود و رو پيشونيش قطره هايي از عرق داشت
انگار داشتم فيلم سينمايي مي ديدم و حاضر نبودم لحظه اي رو از دست بدم
به زو در حال جدا كردن از پاش بود ولي انگار رمقي براش نمونده بود جاي تعجب داشت مردي به اون هيكل و چار شونه نتونه اينكار بكنه
دوباره حس انسان دوستانم گل كرد
از روي صندلي بلند شدم و رو به روش زانو زدم و بدون هيچ حركتي گفتم بذاريد كمكتون كنم
دستاشو برداشت و پاشو به دستاي ضعيف و كم جون من سپرد
اولش مي ترسيدم نمي دونم چرا ولي كمي كه تكون دادم جرات پيدا كردم
هر كاري مي كردم لامصب در نمي يومد هنوز داشتم زور مي زدم به چهرش نگاهي كردم از درد صورتش سرخ شده بود
چرا در نمياد ؟..... اينو چطوري بستين ؟
جوابي نداد
يه لحظه دستامو شل كردم يه نفس عميق كشيدم ودوباره پا رو محكم گرفتم
اين بار با تمام قدرتم پارو كشيدم طرف خودم ...كه توي يه لحظه پاي مصنويش از پاش جدا شدو امد تو بغلم
تازه وقتي به پاش نگاه كردم فهميدم چي شده و براي چي جدا كردن اين پاي مصنوعي از پاش سخت بوده
بله پاي مصنوعيش در قسمت بالا شكسته شده بود و همتي براي اينكه به پاش اسيب نرسونه با پارچه و چسب پوشونده بوده ولي بر اثر راه رفتن زياد با عث شده بود تو گوشت پاش فرو بره و تمام اين دردو زجر كشيدنا براي همين بود
در حالي كه پاش تو دستم بود رو زمين ولو شدم و به پاش نگاه كردم كه چقدر ورم كرده ...كبودي و خون لختگيشم كه هيچي
يه لحظه چندشم شد متوجه نگام شد ولي چيزي نگفت و سرشو انداخت پايين
پاچه شلوارشو كشيد پايين
نشكيد پايين شلوارتون خوني ميشه
همتي - اشكالي نداره لااقل حال شما بد نميشه
ببخشيد من قصد بدي نداشتم باور كنيد فكر نمي كردم پاتون تا اين حد زخمي شده باشه
اين كجا شكسته چرا درستش نكرديد؟
همتي - خانوم كاشاني هرچه از دوست رسد نيكوست هنر اشپزي شماست
با تعجب بهش نگاه كردم
همتي - انروز يادتون سر زمين البته قبلترشم بايد يادتون باشه خانوم تو دريا اونجا ترك خورد ...سر زمين هم تركش دوم نيورد .... و در حالي كه مي خنديد گفت .حالا هم جنازش دست شماست
از خجالت سرمو بالا نمي تونستم بيارم
با من من گفتم چرا دكتر نرفتيد كه درست كنيد؟
همتي - هرجا كه پا نمي دن خانوم مهندس چند باري هم رفتم براي گرفتن مسكن بوده
من واقعا متاسفم نمي خواستم اينطوري بشه
عين بچه لوسا مي خواست تمام اشكام بريزه بيرون خيلي خودمو نگه داشتم كه گريه نكنم اما بازم نتونستم و اشكم در امد
- باور كنيد نمي خواستم اينطور بشه با صداي گريه كه بيشتر شبيه بچه ها بود گفتم حالا خيلي درد داره
واي يهو سكوت اتاق از خنده اون منفجر شد
بينيمو كشيدم بالا و گفتم يعني الان حالتون انقدر خوبه كه به اين صورت فجيح مي خنديد
همتي - نه اخه به شما اين كارا نمياد حالا چرا رو زمين ولو شديد تو رو خدا بلند شديد هر كي رد بشه چي فكر مي كنه
وا مگه دارم چيكار مي كنم واقعا نمي تونيد اينجا يه پا جور كنيد
همتي - زنگ زدم به خونه قرار تا بعد ظهر به دستم برسه
يعني شما يه پاي زاپاس داريد؟
واي كه در اون حالت كه درد داشت چقدر مي خنديد تازه فهميدم چقدر ناز مي خنده
همتي - خاونم زاپاس چيه مگه من ماشينم كه لاستيك زاپاس داشته باشم
ببخشيد يهو از دهنم پريد
همتي -شوخي كردم ناراحت نشديد ولي تا بعد ظهر به دستم مي رسه و راحت مي شم براي همين گفتم دير تر بريم سر زمين
ببخشيد مهندس صمدي و فرهمند هم مي دونن كه شما كه شما...
همتي - نه قرار نيست همه مردم همه چي رو بدون شما هم شانسي فهميديد البته مهم نيست
همتي - فكر نكيند خجالت مي كشم ولي دوس ندارم تو كار به من به چشم ادم ناقص نگاه كنن و يا فكر كنن به خاطر پا نداشتن قادر به انجام كاري نيستم
خوب دقيقا كي پاتون مي رسه
همتي - وقت گل ني و خنديد
شما چرا انقدر مي خنديد و مسخره بازي در مياريد مگه درد نداريد ؟
همتي - چيكار كنم خانوم وايستام مثل شما گريه كنم حالا چرا شما گريه مي كنيد ؟
من من كي گريه كردم
همتي - آهان پس اينا ابغوره هاي منه رو صورتتون
دستي به صورتم كشيدم كاملا خسيس بود
اصلا به شما چه دلم مي خواست گريه كنم با يه حركت از روي زمين بلند شدم و پاشو گذاشتم رو تخت و لبه تخت نشستم
فكر مي كنيد كار نقشه ها كي تموم بشه ؟
همتي - اگه همين طوري پيش بريم احتمالا تا دو روز ديگه تمومه
انوقت من مي تونم زودتر برم؟
همتي - مثل اينكه از اينجا بودن خسته شديد
نه همين طوري گفتم يكم نگران مادرم هستم
همتي - شما تك فرزنديد؟
بله البته اون مادر واقعيم نيست ولي 20 ساله كه مادرمه برام با مادر واقعي فرقي نداره(ولي تو دل به اين حرف مسخره خودم پوز خندي زدم)
همتي - پدرتون چيكارست؟
پدرم در قيد حيات نيستن عمرشونو دادن به شما
همتي - اوه متاسسفم نمي خواستم ناراحتتون كنم
خواهش مي كنم من ناراحت نشدم الان 3 ساله
شما چي تك فرزنديد؟
همتي - من نه يه خواهر هم دارم كه ازدواج كرده
پدر و مادر چطور؟
همتي - هردوشون مردن
واقعا متاسفم خدا رحمتشون كنه
چطور شد كه فوت كردن؟
نگاهي به من كرد و من خيره بهش نگاه كردم دوباره رو برگردوند و به پنجره خيره شد همتي - يك سال پيش تو تصادف مردن
هنوز بهش خيره بودم دوباره نگام كرد
همتي - كاش اونروز نمي رفتيم ولي وقتي شيشه عمر ادمي كه سر بياد چه تو جاده باشي چه تو خونه مرگ مياد سراغت شايدم اين حرفا براي اروم كردن وتوجيه كردنه خودم باشه...
اخه من رانندگي مي كردم
پوزخندي زد و ادامه داد بيچاره مادرم هرچي گفت يه جا نگه دار كمي استراحت كن بعدا حركت مي كنيم من گوش نكردم اخه مي خواستم زودتر بيام تهران
سرعت زياد همانا و خواباآلودگي هم همانا
و تنها يادگار اون تصادف اين پاي چلاقه كه داريد مي بينيد
و دستي به پاش كشيد
باز فضوليم گل كرد
خوب چرا مي خواستيد زودتر بيايد تهران؟
چهرش در هم رفت
همتي - خانوم مهندس لطفا بيايد بقيه كارو تموم كنيم بايد تا قبل از ظهر نصف كار انجام شده باشه
فهميدم نمي خواد حرفي از گذشته بزنه منم اصراري نكردم و خيلي سريع رفتم و شروع به كار كرديم انقدر مشغول كار بوديم كه حتي نهار هم نخورديم
· بازدید: 251
به ساعت نگاه كردم 3 بعد از ظهر بود
شما خسته نشديد مهندس؟
همتي -چرا بهتره بريم چيزي بخوريم مهندسا كه احتمالا تو شركت چيزي خوردن
همتي - ناز گل خانومم كه امروز نيست
شما از كجا مي دونيد نيست؟
همتي - چون صبح زود گفت مي ره پيش دخترش آخه دخترش زايمان داره و مهندس صمدي هم گفت مي تونه بره
اهان
پس الان بايد چيكار كنيم من گشنمه
همتي خنده اي كرد و گفت مي ريم بيرون رستورانو كه ازمون نگرفتن
حواسم نبود يهو از دهنم پريد
با اين پا ؟؟
كمي ناراحت شد
همتي- نترسيد طوري نميام كه مشخص بشه كه پا ندارم
نه مهندس منظورم اين نبود شما پاتون خراب شده اذيت مي شيد از اين جهت گفتم وگرنه من براي چي بايد مشكلي داشته باشم.
در همين وقت صداي موبايلش در امد
بله جانم سلام تويي اره عزيزم خوبي چه خبرا؟ كوچولوها چطورن ؟الهي من به فداشون اره خوب كي مي رسه ؟كي فرستادي؟يعني نيم ساعت ديگه مي تونم برم تحويل بگيرم؟باشه عزيزم ممنون از طرف من دوقلوه ها رو يه ماچ ابدار بگير قربانت خدانگهدارت

يعني اين كي بود كه باهاش داشت حرف مي زد؟
چقدر عزيزم عزيزم مي كرد لابد زنشه ديگه چقدر من خرم اره زنشه پس بچه هاش دو قلوه هستن چه باحال لازم شد يه بار ببينمشون

حس فضوليم خفن اود كرده بود ولي نمي خواستم اون بفهمه براي همينم چيزي نپرسيدم اونم چيزي نگفت
به بهانه ور رفتن با لپ تاپ به حرفاش گوش مي كردم اونم فهميد ولي به روي خودش نيورد
همتي - اشكالي نداره اول بريم ترمينال من پاي زاپاسمو تحويل بگيرم (اينو به شوخي گفت)
نه چه اشكالي داره پاي زاپاس گرفتن هم بايد جالب باشه ......ولي تا اونجا چطوري مي ريم؟
همتي - با ماشين شما كه انشالله رانندگي بلديد؟
وا مهندس يعني انقدر به من بي عرضگي مياد
والا چه عرض كنم و خنديد
مي خواستم كلشو از جا دربيارم
همتي خانوم مهندس فكر مي كردم جنبه اتون بيشتر از اينا باشه شوخي بود به دل نگيريد و لنگان لنگان از كنارم رد شد
به زور از پله ها پايين رفت مي خواستم كمكش كنم ولي مي ترسيدم ناراحت بشه
خودشو به ماشين رسوند و سوار شد من هنوز مونده بودم چيكار كنم كه صدام كرد
چرا نميايد؟
خودمو سريع به ماشين رسوندم و سوار شدم اول به طرف ترمينال حركت كرديم
وقتي رسيدم از من خواهش كرد برم پاشو تحويل بگيرم منم جلدي پريدم و رفتم سراغ راننده خلاصه بعد از كمي گشتن راننده رو پيدا كردمو پا رو از ش تحويل گرفتم وقتي سوار شدم پارو بهش دادم كمي ورندازش كرد و گفت:
لطف مي كنيد يه جا نگه داريد من اينو به پام ببندم
باشه يه لحظه صبر كنيد
كمي بعد در كنار يه پارك كوچيك نگه داشتم كه توش 4تا درخت قد و نيم قد با يه تاپ و دوتا نيمكت سنگي وجود بود
از ماشين پياده شدم درو باز كرده بود و تلاش داشت پياده بشه مشخص بود خيلي داره اذيت ميشه
براي رفتن به پارك بايد از روي يه جوي اب رد مي شديدم انقدر بزرگ نبود ولي براي اون رد شدن ازش كمي مشكل بود
دستمو به طرفش دراز كردم دلم نمي خواست فكر كنه دارم بههش ترحم مي كنم براي همين به شوخي گفتم
با اينكه خوشگل نيستيد ولي من افتخار مي دم دستمو بگيريد .
با خنده سرشو تكون داد و با كمي ترديد دستمو گرفت و از جوي اب پريد
وقتي به اين طرف جوي رسيد كمي تعادلش بهم خرد و كمي از سنگيني هيكلش رو من افتاد ولي زود خودشو جم و جور كرد

با خجالت و سر به زيري روي نيمكت نشست و من هم پا رو از ماشين در اوردم و به دستش دادم
خستگي رو مي شد در چشماش ديديد

خم شد و پاچه شلوارو بالا داد منم كمكش كردم در حال كمك كردن ديگه داشتم خودم بند رو مي بستم اصلا متوجه نبودم كه اون ديگه كاري نمي كنه و به من فقط خيره است
منم كه ماشالله از هفت دولت ازاد فقط تلاش مي كردم كه كارمو درست انجام بدم وقتي كارم تموم شد پاچه شلوارو دادم پايين
با لبخند روي لب گفتم خوب اينم از پاي زاپاست و بهش نگاه كردم
ولي اون داشت تو سكوت به من نگاه مي كرد كمي معذب شدم
براي اينكه از اون حال و هوا دربيام گفتم
نمي خوايد به من ناهار بديد بابا من گشنمه شما خودتو نگاه نكن كم غدايي من گشنم بشه به گاو هم مي خورم
دوباره خنديد واي كه چقدر قشنگ مي شد وقتي مي خنديد
همتي - به اين هيكلتون نمياد به اندازه گاو غذا بخوريد؟
مگه به هيكله حالا كه چي مي خوايد از غذا دادن فرار كنيد بابا من گشنمه گشنمه گشنمه
با خنده و شوخي سوار شديدم ولي بازم من رانندگي كردم مي دونستم پاش درد داره
وقتي به رستوران رسيديم يه ميز دنج پيدا كرديم
من با گفتن مي رم دستامو بشورم بلند شدم كه گارسون امد و منو رو گذاشت
قبل از رفتن از من پرسد چي مي خوريد ؟
- فرقي نداره فقط چيزي براي خوردن باشه شما به سليقه خودتون انتخاب كنيد
و به طرف دستشويي رفتم وقتي امدم ديدم جوجه سفارش داده غذاي مورددعلاقه من
- اخ جون از كجا فهميديد من عاشق جوجه كباب هستم
همتي- حدس زدنش چندان سخت نيست كيه كه بدش بياد .

انقدر گشنم بود كه اولين تكيه جوجه رو با دست گذاشتم تو دهنم و شروع به خوردن كردم ولي اون زياد نمي خورد بيشتر داشت با غذا بازي مي كرد
- چرا نمي خوريد ؟
همتي - نمي دونم چرا اشتها ندارم
واقعا حيف نيست چقدر شما بد غذايد ادم اينجا تو اين اب و هوا باشه بعدش ميل نداشته باشه
شرمنده ها واقعا اوضاتون خرابه
من كه تمام جوجه هارو خورده بودم و فقط برنج تو بشقابم مونده بود دلم قنج مي رفت براي جوجه هاي تو بشقابش
ديدم نمي خوره و فقط با چنگال روشون ضربه مي زنه
منم خودمو به بي قيدي زدم و دست تو بشقابش بردم
و يه تيكه برداشتم و تو دهنم گذاشتم
انتظار چنين حركتي رو از من نداشت و لي من با يه لبخند يه تكيه ديگه برداشتم
همتي - خيلي گرسنه اي ؟
سرمو به نشانه اره تكون دادم و تكه ديگه اي برداشتم
همتي - مي خوايد بگم باز براتون بياره
نه همينا رو بخورم كافيه
در حالي كه مي خنديد گفت مطمئني اينارو بخوري سير مي شي
اره
در حال خوردن بودم كه بدون مقدمه گفت مينو تو از معين خوشت مياد؟
تكيه جوجه تو گلوم پريد و به سرفه افتادم سريع برام دوغ ريخت و به دستم داد يه نفس سر كشيدم
- براي چي اين سوالو مي پرسيد؟
همتي - بخاطر حرفاي صبح خيلي دوس داشتي با حرفاش حالمو بگيره مگه نه؟
خوب اون موقعه اره راستش مي خواستم سر به تنت نباشه ولي باور كن اون موقعه بود نه الان
همتي - اهان الان بهم حس ترحم داري كه مي خواي سر به تنم باشه
ببينيد اقاي همتي شما حرفي زديد منم جواب دادم منظوري نداشتم ادم تو ناراحتي حرفايي مي زنه ولي قرار نيست همش درست باشه
همتي - پس اون نگاهاي عاشقانه سر ميز صبحونه چي؟
ببخشيد من اونوقت بايد اينجا بشينم به تك تك سوالاي مسخره شما جواب بدم؟اره؟
حالا كه اينطور منم ازتون مي پرسم شما انروز لب دريا تلفني با كي حرف مي زديد ؟؟نه اصلا امروز كي بود هي بهش مي گفتي عزيز م عزيزم؟ هان؟
-ببينيد ما ادما نبايد تو مسائل خصوصي هم پرسو جو كنيم ....هرچند مشخص بود داريد با كي حرف مي زنيد
همتي - جدا معلوم بود
بله از هزار فرسنگي هم داد مي زد كي بود
همتي - خوب كي بود؟
خوب خانومتون راستي دوقلوه ها پسرن يا دختر؟
با چشاي گرد بهم نگاه كرد و پقي زد زير خنده
چرا مي خنديد
همتي - مي گم زود قضاوت مي كنيد مي گيد نه
من هر دوبار هم با يه نفر حرف زدم چون جز اون كس ديگه اي ندارم اون خواهرم مستانه است دوتا پسر دوقلوه داره به اسم سهيل و سينا
از وقتي كه شنيد پام شكسته كمي نگران بود براي همين تماس گرفته بود ببينه حالم خوبه يا نه
واقعا يعني خانومتون نبود يا چطور بگم شما ازدواج اصلا كرديد؟ يا نه نامزد داريد ؟
همتي - نه خانوم مهندس من نامزد نكردم چه برسه به ازدواج البته طبيعيه كي به يه ادم چلاق زن مي ده
دلم گرفت واقعا دلم براش سوخت
اين حرفا چيه مهندس شما ماشالله از يه ادم سالم هم كار درستريد خواهش مي كنم اين طوري حرف نزنيد
خنده تلخي كرد
همتي - واقعيت همينه.... فكر مي كني اونروز تو اون روز شوم چرا عجله داشتم بيام تهران..خوب منم مثل بقيه ادما ي ديگه به كسي علاقمند بودم قرار بود بعد از پايان درسش با هم ازدواج كنيم
من خيلي دوسش داشتم و فكر مي كردم اونم منودوست داره برايم تو دنيا از همه زيباتر اون بود شايد مي ديدش برات زيبايي چنداني نداشت ولي براي من بود من واقعا مي پرستيدمش اما اون ..
به اينجا كه رسيد حلقه اشكي تو چشاش جمع شد.
من دوتا دستمو تكيه گاه چونم قرار داده بودم و به حرفاش گوش مي كردم وقتي منو منتظر ديد
ادامه داد بعد از تصادف خبر نداشتم كه پدر و مادرم در جا تموم كردم وقتي هم به هوش امدم ديدم
بر اثر ضربه مجبور شدن پامو جدا كنن اون لحظه نمي خواستم كسي رو ببينم فقط به خاطر اينكه پامو از دست داده بودم ولي بعد از چند روز كه حالم بهتر شد
خواهرم بهم سر زد از لباس سياهي كه پوشيده بود پي به همه چي بردم و تا زه فهميدم نه تنها نمي خوام كسي رو ببينم بلكه نمي خواستم زنده باشم
خودمو تو مرگ اونا مقصر مي دونستم ولي كاري بود كه شده بود و از دست من كاري بر نمي امد


همتي -هيچ وقت اون روز يادم نمي ره وقتي سحر براي ملاقاتم امد
اسمش سحر بود؟
اره سحر هم دوره و هم كلاسيم بود البته دو ترم از من عقب تر بود
براي مرگ پدر و مادرم بهم تسليت گفت و شروع كرد به دلداري من
نمي دونستم خبر داره من ديگه يه پا ندارم يا نه سعي مي كرد با حرف زدن و شوخي منو از اون حال و هوا دربياره ولي نمي دونست تو دلم چه اشوبيه فكر مي كردم خوب مي شناختمش ولي اشتباه كردم..
براي همين گفتم سحر خدا خيلي بهم رحم كرد مگه نه؟
با خنده گفت خدا مي دونسته من چقدر دوست دارم كه تو رو برام زنده نگه داشته
كمي ته دلم قرص شد
پس يعني علاقه تو نسبت به من كم نشده؟
گفت خل شدي منصور من تو رو مثل روز اول دوست دارم
تمام چراغاي تاريك دلم داشتن يكي يكي روشن مي شدند دوباره اين اميد بود كه به وجودم رسوخ كرد.
يعني حاضري تا اخر عمر در كنارم زندگي كني؟
معلومه چرا كه نه تو چته چرا اينطوري حرف مي زني منصور
به گمون خام خودم فكر كردم قضيه پامو مي دونه كه انقدر مطمئن داره جوابمو مي ده تو يه حركت پتو رو از روم كنار زدم و بهش خيره شدم
دهنش باز مونده بود باورش نمي شد از حركاتش معلوم بود يهو چهرش در هم رفت
تمام اميدها داشتن از بين مي رفتن منتظر بودم حرفي بزنه
چيه چرا چيزي نمي گي؟
منصور پات ...پات
پات چي شد؟
يعني تو نمي دونستي سحر.... من ديگه يه پا ندارم
حسابي گيج شده بود حتي حركتي هم نكرد چند دقيقه خيره به من و پام نگاه كرد كه يه دفعه مثل برق گرفته ها به سمت كيفش رفت و برش داشت
وقتي كه كيفشو بر مي داشت بدون اينكه نگام كنه
بهم گفت....................... منصور منو ببخش
در حالي كه به منصور نگاه مي كردم پوزخند ي زد و به بيرون رستوران نگاه كرد و دوباره تكرار كرد
تنها سه كلمه احمقانه منصور منو ببخش
و بعدش با سرعت از اتاق خارج شد از اون روز به بعدم ديگه نديدمش
حالا من موندم يه پاي چلاق
در اخر به من نگاه كرد و با يه لبخند غمگين گفت اينم داستان من به نظرت به درد چاپ براي اين رماناي زوار در رفته مي خوره
چشام كه پر اشك بود گفتم اره فكر كنم به درد بخوره
(واي حالمو اين دختره بهم زد چقدر گريه كرد تو اين رمان ... دوستان شما ببخشيدش بچه اس نمي فهمه كه )
منصور -ميشه خواهش كنم هر چي مي شنوي انقدر زود ابغوره نگيري
نه نميشه لطفا خواهش نكن من با اين اشكا زندگي مي كنم
منصور - پس بهتره ديگه جلوت حرف نزنم چون حوصله گريه و هق هق تو رو ندارم
به درك خوب نگاه نكن كسي مجبورت نكرده حالا كي گفته من براي تو گريه مي كنم
خيلي خودتو تحويل مي گيريا
همه ي اين حرف با گريه من و خنده اون همرا بود

منصور- عين بچه هايي مينو
ببخشيد پسر خاله مي شه همون خانوم كاشاني بهم بگي
منصور -مگه بچه ها خانوم هم ميشن؟
يعني من بچه ام ؟
منصور -كم نه همش گريه مي كني
با ناراحتي از جام بلند شدم و به طرف در رفتم به سرعت پول غذا رو حساب كرد و دم در وردي بازومو گرفت
دستمو ول كن
منصور - نمي كنم
مي گم ول كن مي خوام برم ويلا لطفا ول كن
منصور -دختر چرا نميشه با تو دو كلمه حرف زد
دماغمو طبق عادت هميشگي بالا كشيدم و چيزي نگفتم
با چشمكي كه بهم زد گفت لطفا بيا سوار شو ببينم اين پام درست كار مي كنه يا نه
- به كشتنمون ندي
اين حرف از روي شوخي بود
ولي باعث شد اون فكر ديگه اي كنه
منصور- نترس ديگه كسي منتظرم نيست كه با سرعت برم اينا رو با بغض گفت
خواستم بگم منظوري نداشتم ولي اون رفت و سوار شد
تا خود ويلا حرفي نزديم من كه خسته بودم سريع به اتاقم رفتم و يه دوش حسابي گرفتم اخر شب هم تا دير وقت با منصور رو نقشه ها كار كرديم
صبح با صداهايي كه از پايين

نظرات شما عزیزان:

saman
ساعت22:23---14 فروردين 1392
salam matalebet bahale

saman
ساعت22:22---14 فروردين 1392
salam matalebet bahale

رها
ساعت22:21---14 فروردين 1392
محشر بود رمانش

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:58 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]