تنها ستاره قلبم

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا ..............کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت (امام حسين)

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟

 

جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه غصه

بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت

عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک ميدم

که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي

 

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

زندگی نامه آدم

 

 

نامت چه بود؟
آدم

فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت


محل تولد؟
بهشت پاك

 

اینك محل سكونت؟
زمین خاك

 

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

 

قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

 

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك

 

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

 

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

 

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان

 

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك

 

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا

 

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

 

شاكی تو ؟
خدا

 

نام وكیل ؟
آن هم خدا

 

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه

 

تنها همین ؟
همین

!!!!

حكمت؟
تبعید در زمین

 

همدست در گناه؟
حوای آشنا

 

ترسیده ای؟
كمی

 

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك

 

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

 

كه؟
گاهی فقط خدا

 

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

 

ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟

 

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد

 

برای كه؟
تنها خدا

 

آورده ای سند؟
بلی

 

چه ؟
دو قطره اشك

 

داری تو ضامنی؟
بلی

 

چه كسی ؟
تنها كسم خدا

 

در آ خرین دفاع؟

می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا

 

جملات زیبا گیله مرد

 

خدایا یادت هست ؟
دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم من فقط اینو میخوام…
گفتی اینکه خیلی کمه بهتر از اینو برات گذاشتم کنار…
پامو کوبیدم زمین و گفتم من همینو میخوام
گفتی آخه قول اینو به یکی دیگه دادم…

+من همینو میخوام خدایا!!!



هیچ چیز دلنشین تر از این نیست که مدام اسمت را صدا بزنم

 با یک علامت سوال … “؟

و تو با حوصله جواب بدهی جـــــــــــون ِدلــــم !؟


 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز 




 

 

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:49 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


ای جان جهان چه شد که رفتی از هوش؟

بر داغ دلت چرا نهادی سر پوش

 

زهرا تو نجات بخش ابراهیمی

بر آتش در چرا نگفتی خاموش؟

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:14 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


 

cdfdf

 

 

 

شهادت حضرت فاطمه (س)را به همه شما دوستای گلم تسلیت میگم

[ یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:0 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


باران ک میبارد دلم برایت تنگ تر میشود...

راه می افتم...

بدون چتر...

من بغض میکنم ... اسمان گریه...

 

 

ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بيشتر زنده نيست


 

 ياد گرفتم که عشق يعني فاصله


 

 و فاصله يعني 2 خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند


 

 ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست


 

 و ياد گرفتم هر چه عاشق تري 


 

 تنهاتري

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

کاش ...

 

فقط یک نفر بود

 

که وقتی بغض میکردم ،

 

بغلم میکرد و میگفت گریه کنی

 

میکشمتا …

 

 

[ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, ] [ 21:28 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


  •  
 


دختری که هر چیزی رو که دوست نداری میزاره کنار
دختری که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میده
دختری که وقتی تو یه جمع میرین دستت رو محکم تر میگیره
دختری که تو سرما اگه یخ ام بزنه, دستتو ول نمیکنه بزاره تو جیبش
دختری که هیچ کسی جز تو به چشمش نمیاد
دختری که وقتی داری چیزی میگی خیره میشه تو چشمات
دختری که واست نینی میشه جوجو میشه تا تو بخندی
همونی که حاضر برات هرکاری بکنه !
مواظب این دختر باش
خیلی کم پیدا میشه از اینا از دستش نده
 

 

 

[ یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, ] [ 13:48 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


اینم قسمت آخرش دی دی دی دین....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 17:15 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


اینم قسمت چهارم.....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 17:11 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


قسمت سوم رمان.....


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 17:7 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


ادامه رمان......


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:58 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


سلام گلها امیدوارم عید تا الان بهتون خوش گذشته باشه و بگذره اینم یه پست نوروزی مخصوص شما عیدی من به شما

رمان عاشقانه "یه بار بهم بگو دوستم داری"

تقدیم به شما از دستش ندین خیلی قشنگه


ادامه مطلب
[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:40 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


گروه اینترنتی ایران الایو | iranalive.ir 

[ شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, ] [ 16:9 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


 

 
 

 

 

 

 

 

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

 

الو ... الو... سلام

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله

 

با کی کار داری کوچولو؟


خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب

 

جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی

 

؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست

 

نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا

 

خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست

 

نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض

 

شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :


اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می

 

کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت

 

بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟


آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا

 

دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 

فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره

 

هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو

 

دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟


پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری

 

نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به

 

ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از

 

خودم طلب می کردند

 

تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.


کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی

 

شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در

 

آغوش خدا به خواب فرو رفت.

[ شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:43 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


همین که تو می دانی

“دوستت دارم”

کافیست …

بگذار

خفه کند خودش را ...

دنیـا !!!

 

 

  

                        

 

ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
به دریا شکوه بردم از شب دشت، وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت، به هر موجی که می گفتم غم خویش؛ سری میزد به سنگ و باز می گشت .!

.پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست

 

 

 
 

دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو احتیاج!!

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم

نور دلیل تاریکی بود و سکوت دلیل خلوت، تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی

عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست...!!! عشق این است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد چرا خیس نشد

 

 http://www.uploadtak.com/images/v49__334.gif

نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند

دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم. یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش!!!!!!!!!!

 

 



 

[ شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:25 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


هرطور بود باید بهش می گفتم

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!سوال

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟سوال

اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم”دوی” شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.
ناراحتناراحتناراحت
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
دروغگودل شکسته
زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.عصبانی

بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنمتشویق.

اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم، دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!چشمک

این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم.
قلب
خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.ابله

وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای “دوی”تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره..گاوچران

مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.
قهقهه
جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.
بای بای
روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم.
 انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم.
خیال باطل
متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود!
برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟!سوال

روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم.هورا

این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.ماچ
راجع به این موضوع به “دوی” هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم..پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.
قلب
من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم.

انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم:من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم.

اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم.

“دوی” در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمیکنی تب داشته باشی؟من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.
به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم
موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. “دوی” انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.

من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم :

از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تازمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.

قلبماچقلب 



 

[ شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, ] [ 15:11 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


[ سه شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, ] [ 20:40 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


تولد خودم

چندسال پیش توی این روز من پا به این دنیای نامرد گذاشتم

اومدم تو دنیایی که جدایی و نامردی رسمشه

نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت

همش روی گوشیم نگاه کنم!!!

ببینم از بین کسایی که تولدمو تبریک میگن

اونی که بخاطرش زندگی میکنم و لحظه به لحظه ی روزامو با یاد اون میگذرونم

منو یادش هست یانه؟

روزتولدم براش مهم هست یانه؟

تولدم مبارک!    

 

قبل از فوت کردن این شمعا هم آرزو میکنم که ایشالله همه تون به آرزوهای قشنگتون برسین

و از همه مهمتر

آرزو میکنم همه ی عاشقا به هم برسن و جدایی و نامردی نباشه

آرزو میکنم دلی شکسته نشه

و همه تون شاد زندگی کنید و معنای واقعی شیرین عشق رو بچشید و بهش برسین!

      


 

[ جمعه 16 فروردين 1392برچسب:, ] [ 10:15 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]


 

تولد

 

سلام به همه

امروز بهترین روز منه

چندروزه که واسه امروز لحظه شماری میکنم

واااااااااااااای خیلی خوشحالم توپوست خودم نمیگنجم

عشقم ببخشید نمیتونم درکنارت باشمو بهت بگم تولدت مبارک

آره امروز تولد عزیزترینمه

عشقم شاید جسمم پیش تونباشه

ولی روح و احساسم همواره باتو و به یاد تو

عشقم همیشه دوستت داشتم و دارم و دوستت خواهم داشت و تاآخرین نفسم همین میگم

قربون خنده هات بشم  کاش الان پیشت بودم و میتونستم خنده هاتو ببینم و جون بگیرم

تاحالاشده همزمان خیلی خوشحال و خیلی ناراحت باشین!؟

الان من دقیقا همین وضع دارم

نمیدونم بخاطر روز میلادعشقم خوشحال باشم یا بخاطر دوریش ازم غمگین!!!

وااااااااااااااااای خدای من

خنده رو لبم واسه بهترین و باشکوهترین روز هستیم

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست

پس برایم بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم

تولدت مبارک تنها عشق زندگی من

 


 

[ جمعه 28 فروردين 1392برچسب:, ] [ 10:55 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]