تنها ستاره قلبم

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا ..............کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت (امام حسين)

 

****
اخرين لباسمو گذاشتم تو چمدونم و يه نگاه اجمالي به سرتا سر اتاق انداختم
كار من ديگه تموم شده بود و بايد بر مي گشتم
بر خلاف امدن كه سراسر انرژي بودم ولي حالا ديگه رمقي براي برگشتن هم نداشتم
از پنجره به بيرون نگاه كردم دريا اروم بود و هنوز موجا بودن كه مي يومند و مي رفتن بدون هيچ اعتراضي از تكرار شدن
به ساعت مچيم نگاهي كردم ساعت 7 صبح بود اروم از پله ها پايين امدم
ناز گل خانوم ميز صبحونه رو اماده كرده بود سلامي كردمو پشت ميز نشستم
نازگل خانوم - مادر چايي مي خوري يا قهوه ؟
چايي لطفا
در حال لقمه گرفتن بودم كه منصور امد صبح بخيري گفت و كنارم نشست و بعد با صداي نسبتا بلندي به نازگل خانوم گفت براش چايي بياره
منصور - خوب رفتني شدي
بله شما هم از دست من راحت مي شيد
منصور - فكر كنم شما راحت مي شيد خانوم مهندس
مهندس لطف مي كنيد منو تا ترمينال برسونيد ؟
نه نميشه
بهش نگاه كردم هيچي تو صورتش نبود نه شوخي نه اخمي كاملا جدي بود.
- پس بايد زنگ بزنم به اژانس
منصور- براي چي اژانس؟
خوب من پس بايد با چي تا ترمينال برم؟
منصور - براي چي ترمينال؟
مهندس اول صبح شوخ شديد؟
منصور - نه اصلا
سرمو از بي حوصلگي تكوني دادم و شروع كردم به خوردن صبحونم
هنوز بقيه نيومده بودن چمدونمو برداشتم و به طرف در رفتم مهندس از طرف من از بقيه خداحافظي كنيد چون وقت ندارم بمونم مي خوام زود برسم
منصور - هنوز يكم زوده صبر كن من صبحونمه بخورم بعد مي ري
ببخشيد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من چيكار به كار شما دارم شما صبحونتو بخور تا هر وقت دلت خواست
از این حركات و رفتارش اول صبحي هيچ خوشم نيومد
خداحافظ مهندس
منصور - ای بابا نمي زاري كه يه صبحونه درست و حسابي بخورم
وا من چيكار به كار شما دارم
ديدم كتشو برداشت و امد طرفم و چمدونو از دستم گرفت و از در خارج شد
منم حيرون دنبالش رفتم فكر كردم دلش سوخته مي خواد منو بر سونه
چمدونو عقب ماشين گذاشت و خودش پشت فرمون
منصور- چرا وايستادي مگه نگفتي ديرت شده و مي خواي زود برسي؟
هان ؟اره اره
سوار شدم هيچ حرفي بينمو زده نشد يه موسيقي ملايم گذاشت كمي احساس خستگي مي كردم چون تمام ديشبو تو بيداري و خواب گذرونده بودم
سرمو تكيه دادم به شيشه ماشين و به بيرون خيره شدم كم كم چشام سنگين شد و كم كم به خواب رفتم
نمي دونم چقدر گذشت وقتي چشم باز كردم ديدم تو جاده ايم با تعجب برگشتم و به منصور نگاه كردم كه در حال رانندگي بود سريع به ساعتم نگاه كردم نيم ساعتي بود كه خوابيده بودم .
-كجاييم؟
منصور- تو راه برگشت خانوم مهندس
-مگه ترمينال نرفتيم؟
منصور- چرا رفتيم ولي ديدم خوابي دلم نيومد بيدارت كنم ....گفتم تا اونجا كه رسوندمت پس بقيه راه هم خودم برسونمت بعدشم خنديد
-مگه قرار نبود شما بمونيد؟
منصور- چرا
-پس چرا داريد منو مي رسونيد ؟
منصور- چقدر سوال مي پرسي دختر
چيزي نگفتم سر جام به بدنم كش و قوسي دادمو به بيرون نگاه كردم
از بعضي از رفتاراش سر در نمي يوردم ولي دروغ چرا از اينكه منو مي رسوند حس خوبي داشتم
خيلي وقت بود كه این حس به سراغم امده بود شايدم يه عادت بود ...چون تو اون مدت بيشتر وقت با هم بوديم و زياد باهم حرف زده بوديم .
صورتي دوست داشتني.... صدايي گيرا و دلنشين و خند هاي تو دل برو (دختره چشم سفيد )
تو فكر بودم كه صداي زنگ موبايلش در امد
بله
سلام مهندس خوبين
.....
ممنون
....
نه ما زود در امديم شما خواب بوديد شرمنده نشد خداحافظي كنيم
....
بله
....
نه من پس فردا بر مي گردم گفتم كه بايد بر مي گشتم تهران
.....
بله مطمئن باشيد
...
قربان شما
...
امري نيست مهندس
....
باشه خداحافظ

بايد فكرشو مي كردم اقا خودش كار داشته كه داره بر مي گرده ... حالا هم سر من منت مي ذاره
-پس شما هم قصد برگشتن داشتين نه اينكه به بنده لطف كنيد
منصور- اگه بگم اره دست از سر من بر مي داري ؟
وا من به سر شما چيكار دارم فقط گفتم شما كه مي خواستيد بيايد چرا انقدر منت سر من مي زاريد
با شدت پاشو گذاشت رو ترمز به طوري كه دوتامون پرت شديم جلو
خواستم برگردم چيزي بهش بگم كه ديدم از عصبانيت داره بهم نگام مي كنه
-چرا انطوري نگاه مي كني ...خدايي نكرده قاتلتو ديدي؟
منصور- مي دونستي تو خيلي پرويي؟
-نه نمي دونستم خوب شد گفتي كم كم داشتم فكر مي كردم ادم خوبي هستم...مهندس يعني چي این حرفا.... شما چتونه از اول صبح به گمونم زياد رو به راه نيستيا
منصور- من كي منت سرت گذاشتم مينو؟
-لازم به گفتن نيست از حركات و رفتارتون ميشه فهميد
منصور- نه تو اصلا خوبي بهت نيومده
-خوب حالا فهميديد لطفا سريعتر بريد مي خوام زودتر برسم
منصور- من راننده ات نيستم
از اول صبح كه پكر بودم حوصله این يكي رو نداشتم يه نفس بلندي كشيدم و بدون مكث كمربندمو باز كردمو از ماشين پياده شدم به طرف صندق عقب ماشين رفتم تا چمدونمو بردارم.
به زور چمدونو برداشتم به دو طرف جاده نگاه كردم زيادي خلوت بود منصور هنوز تو ماشين نشسته بود
از كنار ماشين رد شدم و كمي جلوتر رفتم چمدونو گذاشتم رو زمين و منتظر ماشين شدم.
منصور همچنان به من نگاه مي كرد يه 10 دقيقه ای گذشت ولي حتي يه ماشين هم رد نشد. حسابي كلافه شده بودم .
تو دلم هرچي فحش بلد بودم نثار مهديس كردم كه اگه ماشين دستم بود هيچ وقت به اين مصيبتا گرفتار نمي شدم
بعد از مدتي ديدم كه از ماشين پياده شد و به طرفم امد مثل دختراي لجباز رومو كردم طرف ديگه
منصور- مسخره بازي در نيار مينو الان نيم ساعته اينجايي... مي بيني كه حتي يه ماشين هم رد نميشه تازه هم رد بشه سواري نيستن.... يا ماشيناي روستايياست يا تراكتوره پس لجبازي نكن بيا بريم خيلي دير شد
هنوز بهش نگاه نمي كردم و از سرما دستامو تو بغلم جمع كرده بودمو منتظر ماشين بودم
منصور- مگه با تو نيستم چرا حالا حرف نمي زني مي خواي ازت معذرت خواهي كنم
باشه من از شما معذرت مي خوام نه ببخشيد از سركار خانوم مهندس مينو كاشاني ...ايييي نه نه ببخشيد اسمتونو نبايد مي گفتم
يه بار ديگه از اول و در حالي كه مي خنديد گفت
خانوم مهندس كاشاني از تون معذرت مي خوام

انقدر از دستش عصباني بودم كه از شوخياشم خندم نمي گرفت
هنوز داشت حرف مي زد كه صداي ماشيني امد
سريع به جاده نگاه كردم يه وانت بود كمي دلخور شدم این چه جاده ای بود كه يه ماشين هم توش پر نمي زنه
ولي براي خلاصي از دست منصور تصميم گرفتم با همين ماشين تا جايي برم
براي همينم دستمو براش بلند كردم كه كمي جلوتر از من وايستاد سريع چمدونو برداشتم و به طرف ماشين حركت كردم
-اقا كجا مي تونم سوار ماشيناي تهران بشم؟
راننده - جلوتر يه رستوران سر راهي هست معمولا ماشينا اونجا وايميستن مي خوايد شما رو تا اونجا برسونم
-بله ممنون ميشم
پس بفرمايد
-نه من عقب مي شينم راحترم
هر جور راحتريد ولي اذيت مي شيد
-نه شما نگران نباشيد
اول چمدونو بالا گذاشتم تا خواستم برم بالا كه يكي بازومو گرفت و منو به سمت خودش كشوند
منصور- تو داري براي خودت چه غلطي مي كني ؟
-دستمو ول كن هر غلطي بكنم به شما مربوط نيست
منصور- بايد خيلي بي غيرت باشم كه بزارم هر جايي خواستي بري... هي هيچي بهت نمي گم ببينم چيكار مي كني مي بينم نه هر چي بهت پر و بال بدن پروتر مي شي

-ممنون بابت پرو بالتون... دستمو محكم زدم تو سينه اش و با صداي بلندي گفتم بيا اينم پرو بال به درد نخورت
منصور از حركتم جا خورد و چيزي نگفت
راننده وانت كه از مشاجره ما امده بيرون و به ما نگاه مي كرد
راننده - خانوم مشكلي پيش امده ؟
-نه اقا لطفا منو زودتر برسونيد و بعد سريعتر رفتم و عقب ماشين نشستم
راننده كه نمي دونست چيكار كنه هنوز وايستاده بود
-مگه كريد اقا من عجله دارم
سرشوتكوني داد رفت كه سوار بشه
منصور - مينو اون روي منو بالا نيار من عصباني بشم بد عصباني ميشما
به جهنم ..... مگه تو چيكارمي ؟هان؟ بابامي؟ مامانمي ؟يا شوهرمي ؟

منصور- هيچ كدومشون ولي نمي زارمم كه هر كاري كه دلت خواست بكني
اه............. اينطورياست خوب جناب مهندس من كه رفتم تو هم بدو ببينم چطور جلومو مي گيري بعد با مشت زدم رو سقف ماشين
-اقا مي ري يا پياده بشم؟
و در برابر چشاي حيرون منصور ماشين حركت كرد
دلم نمي خواست سرش داد و بي داد كنم ولي واقعا نمي دونستم چه مرگم شده فقط مي خواستم لجبازي كنم
سرمو گذاشتم رو زانو هام تا كمي ارومتر بشم ماشين خيلي تكون مي خورد ولي طبيعي بود براي همينم هنوز سرم رو زانوهام بود تا اينكه بعد از مدتي ماشين وايستاد فكر كردم رسيديم سرمو اوردم بالا كه ديدم منصور روبه روم وايستاده
منصور- با زبون خوش مي گم پاشو وگرنه مجبورم به زور بلندت كنم

-چرا دست از سرم بر نمي داري بابا اصلا نمي خوام با تو بيام چرا حرف حاليت نميشه
چمدونمو برداشت و پريد پايين معلوم بود پاش درد گرفته ولي به روي خودش نيورد
منصور - تا چمدونو مي زارم دلم ميخواد سوار ماشين شده باشي

ای خدا ...بد بخت تر و بيچاره تر از منم اونجا بود
به راننده نگاهي كرد كه اونم منتظر بود من پياده بشم.
-اقا من كرايه شما رو مي دم يا اون اقا؟ براي چي وايستادين؟

خانوم لطفا پياده بشيد من حوصله دردسر ندارم به من چه كه شما با شوهرتون دعوا كرديد زود پياده بشيد

با خشم به منصور نگاه كردم
اون اقا گفتن شوهر منه؟
راننده خسته از این گفتگو رو به منصور گفت اقا بيا این خانومتو پياده كن من عجله دارم
با عصبانيت پريدم پايين راننده سريع سوار ماشينش شد وبه سرعت از ما دور شد.
منصور در حال سوار شدن بود
نه اقاي مهندس نمي زارم من نمي زارم حرفت به كرسي بشينه به من ميگم مينو

دستامو كردمو تو جيب مانتوم و بدون توجه به منصور به راهم ادامه دادم
براي خودم راه مي رفتم و حرف مي زدم
- به درك چمدون هم مال خودت من نيازي به تو ندارم تا حالا محتاج هيچ بني بشري نبودم چه برسه به تو ...پرو

درحال غرغر كردن بودم كه يه ماشين مدل بالا از كنارم رد شد و برام چندتا بوق زد سرجام وايستادم ماشين دنده عقب گرفت و كنارم وايستاد
· بازدید: 233
مردي حدود 35 ساله و خوشتيپ پشت فرمون نشسته بود
خانوم مشكلي پيش امده كمكي از من بر مياد
-بله ممنون مي شم منو تا رستوران سر راه برسونيد
مرد خنده ای كرد و اروم در جلو رو برام باز كرد خواهش مي كنم بفرمايد
راستش وقتي به چشاي خمارش نگاه كردم كمي ترسيدم ولي معمولا من كاري رو كه شروع مي كنم بايد تا اخرش برم كه این كارام گاهي باعث دردسر ميشه

براي همين با وجود ترس سوار شدم حتي يه نگاه به عقب هم نكردم تا ببينم منصور چيكار مي كنه
مرد ضبطشو روشن كرد يه اهنگ خارجي گذاشت من از اهنگاي خارجي اصلا خوشم نمياد ولي تو اون لحظه بدك نبود .
مرد بدون مقدمه شروع كرد به حرف زدن
اسم من بابكه و ويلام همين نزديكياست دستشو براي دست دادن دراز كرد
و در حالي كه به دستش نگاه مي كردم گفتم منم مينو هستم
خودشو نباخت و دستشو زودي گذاشت رو دنده
بابك- از اشنايي با شما خوشوقتم
فقط لبخند تلخي زدم
بابك ببخشيد مي پرسم شما تو جاده چيكار مي كرديد؟
تا رستوران خيلي مونده
بابك- نه تا 10 دقيقه ديگه اونجاييم...من معمولا این وقت از سالو تنها ميام اينجام الانم داشتم مي رفتم ويلا
ای خدا اينم يادش افتاده فك بزنه
تو حال و هواي خودم بودم كه گفت :خوشحال ميشم بيشتر باها تون اشنا بشيم
جانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالاب يا درستش كن
ترسيده بودم براي اينكه فكر نكنه تنهام گفتم راستش منو وشوهرم داشتيم ميومدم كه تو راه ماشينمون خراب شد شوهرم به خاطر مريضش نمي تونه زياد راه بره براي همينم من امدم تا كمك ببرم

ابروهاشو بالا انداخت
با بك - خوشبحال همسرتون كه زن فداكار و زيبايي چون شما رو داره
مي خواستم فكشو بيارم پايين ولي بايد تا رستوران صبر مي كردم
با بك- حالا بيماريشون چي هست؟
بله؟
بابك- بيماري همسرتون مي گم
بهش خيره نگاه كردم خواستم حرفي بزنم كه ديدم ماشين منصور كناره ماشينه و داره بوق مي زنه

اتيش تو چشاش داشت شعله مي كشيد مي دونستم از ماشين پياده بشم حسابي از خجالتم در مياد
دهنم خشك شده بود این چه بازي بود كه من شروع كرده بودم
بابك - این اقا باشما كار داره ؟
يه نگاه به مرد و يه نگاه به منصور انداختم اب دهنم قورت دادم
اه شوهرمه چطور ماشينو درست كرده
بابك -مطمئنيد این اقا شوهرتونه؟
بله منظورتون چيه؟
بابك - اخه از موقعي كه حركت كرديم مدام پشت سرمون بوده در حالي كه شما مي گيد ماشينتون خراب بوده
واي حالا كارگاه بازش گل كرده
-اقا نگه داريد من پياده مي شم
بابك- نگه دارم؟
بله لطفا نگه داريد اقا
بابك - خوب اگه نگه ندارم چي ميشه انوقت؟
-اقا من با شما شوخي ندارم
بابك - منم ندارم خانوم ولي شما از اول به من دروغ گفتيد
این ديگه چه خري بودا
-اقا گيرم به شما هم دروغ گفته باشم اصلا به شما چه؟ مي گم نگه دار
بابك- وقتي با هر كسي مي پري يعني مي توني با منم پري نه خانومي
خفه شو عوضي مي گم نگه دار ناخوداگاه فرياد زدم و منصورو صدا كردم و دست بردم طرف فرمون كه باعث شد كمي تعادل ماشين بهم بخوره و ماشين به چپ و راست حركت كنه
-نگه مي داري يا باهم بريم ته دره
بابك- احمق فرمونو ول كن الان تصادف مي كنيم
-پس نگه دار عوضي

پاشو رو ترمز گذاشت و يه گوشه ماشينو متوقف كرد نزديك بود بخوريم به يه درخت ولي شانس اورديم زودي پريدم بيرون
منصور جلوي پام ترمز كرد سريع سوار شدم
-زود برو فقط زود برو منصور
ولي منصور در كمال ارامش از ماشين پياده شد
-مگه نمي شنوي ميگم بيا زود بريم كجا داري مي ري؟
ديدم رفت طرف ماشين
منم دنبالش راه افتادم

راننده حسابي ترسيده بود و قبل از اينكه من و منصور بهش برسيم دنده عقب گرفت و سريع گازشو گرفت و از كنارمو ن رد شد.

خيالم راحت شد كه حداقل از دست اون راحت شدم
منصور پشتش به من بود يه دستش تو جيبش بود و دست ديگه اشو تو موهاش فرو برده بود .
اماده هر برخوردي بودم
دوسه قدمي جلو رفت وايستاد دوباره به طرف امد بهم خيره شد سرشو تكون داد دوباره دو سه قدم از من دور شد
كه يه دفعه به طرفم برگشت و چنان كشيده ای دم گوشم خوابوند كه صورتم به سمت راست پرت شد
تعادلمو از دست دادم و محكم خوردم به بدنه ماشين دست بردم رو گونه ام ....مزه شوري خونو تو دهنم احساس كردم
هر چقدر هم كه عصباني بود اون حق نداشت ...حق نداشت منو بزنه ...منصور حق نداشت منو بزنه
سيل اشك بي اراده از چشام جاري شد
عصباني بودم احساس ضعف مي كردم چطور تونسته بود دست روي من.... روي مينو بلند كنه (الهي دستش شل شه مينو جون غصه نخور به جاش پسته بخور هه هه)
سر انگشتامو به لبم كشيدم وقتي سر انگشتامو ديدم روشون خون بود.
منصور هنوز رگهاي خشم تو چشماش موج مي زد
اون به چه حقي منو زده بود احساس بي پناهي كردم به شدت بغض كرده بودم گونم مي سوخت .
بايد جوابشو ميدادم... من بي كس و كار نبودم
تو...تو يه ادم مزخرف بي شعو.............هنوز حرفم تموم نشده بود كه يه كشيده ديگه اون طرف صورتم خوابوند
منصور- هنوز نفهميدي تو يه دختري ........نبايد سرتو بندازي پايين و هركجا كه دلت خواستي بري
-تو يه ادم عوضي هستي حق نداري منو بزني
منصور- مي زنم خوبم مي زنم تا هر غلطي كه دلت خواست انجام ندي
چونم از شدت گريه مي لرزيد
امدم دهنمو باز كنم براي اعتراض
كه دوباره دستش رفت بالا ولي همون بالا نگاه داشت و مشتش كرد
مينو به جان مادرم فقط يه كلمه فقط يه كلمه ديگه حرف بزني ....ديگه بقيه جملشو نگفت
با چشاي بارونيم نگاش كردم
منصور- الهي دستم بشكنه ببين چيكار ميكني دختر ...اخه چرا انقدر رو اعصاب ادم راه مي ري
خواست دست بكشه به صورتم كه با دستم دستشو پس زدم
در ماشينو باز كردم و رو صندلي عقب نشستم زانوهام به طرف شكمم جمع كردمو و سرمو گذاشتم روشون و با صداي بلند شروع كردم به گريه

چند دقيقه ای گذشت كه منصور هم امد و سوار شد حرفي نزد و منم همچنان مثل این مادر مردها گريه مي كردم
ماشينو روشن كرد و دوباره افتاديم تو جاده
10 دقيقه ای گذشت كه ماشين متوقف شد قايمكي بيرونو نگاه كردم ماشينو كنار جاده نگه داشته بود.
از توي اينه ماشين بهم نگاه كرد سرشو انداخت پايين
با صدايي كه نشون دهنده اوج ناراحتيش بود صدام كرد
مينو ...مينو....
واي ميمردم براي اينطوري صدا كردنش... ولي الان شخصيت و غرورم جايگاه بالاتري داشت.(پس دل ضعفتو بزار دم كوزه ابشو بخور دختره گيس بريده )
-دلم مي خواست جوابشو مي دادم اما ....اما ..........مينو .....مينو يكم تحمل كن وا ندي خودتو دختر... انوقت فكر مي كنه خبريه ... افرين پا بزار رو اون دل شل و ولت وتا مي توني خفه شو
منصور- مينو..... مينو ...تورو خدا...
كه صداي زنگ موبايلم امد حالا هي بگرد دنبال موبايل ....پيدا نمي شه كه
در حال كشيدن بينيم ... دنبال گوشيم مي گشتم ديدم صدا از تو كيفم كه رو صندلي جلو بود مياد
خم شدم و موبايلو از تو كيفم برداشتم و تو همون حال كه به طرف صندلي جلو خم شده بودم جواب دادم

بله؟
مهديس- سلام عزيزم... خوبي قربونت بشم
با خودم گفتم اخه الان وقت زنگ زدنه مهديس... خروس بي محل كه مي گن اينه
سلام مهديس جون من خوبم تو چطوري؟
مهديس- چرا صدات گرفته؟
هيچيم نيست سرما خوردم
مهديس - الهي بميرم خودتو خوب بپوشون
(باز محبت خاله خرسش گل كرده معلوم نيست مي خواد منو براي چي اماده كنه)
مهديس -كجايي عزيزم؟
-تو راه برگشت
مهديس -كي مي رسي مينو جون؟
-نمي دونم هنوز معلوم نيست....... چطور؟
مهديس -هيچي عزيزم ...مي دوني مينو.... مي خواستم بگم كه.....بگم كه ...راستش مينو بايد اعترافي بهت بكنم .... من هميشه از بچگيت بهت غبطه مي خوردم...... مي دوني چرا؟
تو دلم گفتم (اره چون من خوشگل بودم تو بي ريخت)
-نه مهديس جون چرا؟
مهديس -چون از همون كوچيكي دركت خيلي بالا بود
(پيف چه حرف مزخرفي )
-مطمئني مهديس جون
مهديس- اره عزيزم مگه خودت شك داري؟
-شك ندارم فقط مطمئنم هر چي داشتم همين يه قلم جنسو نداشتم
مهديس- مينو شوخيت گرفته؟
مهديس جون برو سر اصل مطلب
به چهره منصور با تنفر نگاه كردم بيچاره زرد كرده بود
-ببين مهديس جون.... من تو جايي نيستم كه بتونم زياد با تلفن حرف بزنم
مهديس- خوب عزيزم من خيلي وقت پيش مي خواستم بهت بگم اما نمي دونم چرا نشد
- چي رو مهديس جون؟
مهديس -اينكه اينكه
(اه چرا حرف نمي زني كشتي منو حرف بزن ديگه )
مهديس - راستش مينو من..... من .... خوب من .....ازدواج كردم
هاننننننننننننننننننننن؟؟ ؟؟؟؟؟.....به وضوح صداي شكستن قلبمو شنيدم .... دهنم خشك شد هجوم بغض تو گلوم... داشت خفم مي كرد
.همون طور كه دستم رو صندلي راننده بود و بين دوتا صندلي خم شده بودم به منصور نگاه كرد .
مي دونستم رنگم پريده كه داره با وحشت نگام مي كنه
مهديس - هستي مينو جون باور كه مي خواستم بهت بگم ولي گفتم بري سفر و بياي بهت بگم بهتره .....راستي داريوش هم اينجاست مي خواد باهات حرف بزنه بهش گفتم مثل دختر خودم دوست دارم
با خودم گفتم : نامرد 20 سال مادرم بودي حالا مي گي مثل دختر خودم ....خدا مي دونسته چه موجودي هستي كه بهت بچه نداد......... بي عاطفه
مهديس - گوشي عزيز م گوشي
داريوش سلام مينو جون خوب نمي دونم چي بگم منو مهديس جون مي خواستيم سورپرايزت كنيم ......مي دونم تو هم خوشحالي
هنوز تو بهت و ناباوري بودم ديگه صداها نمي شنيدم منصور اروم گوشي رو از دستم گرفت و گذاشت رو ايفون
مهديس - عزيزم باور كن اگه داريوشو ببيني عاشقش مي شي بي صبرانه منتظره تا تو رو ببينه.... بس كه ازت پيشش تعريف كردم
قراره بعد از ماه عسل برم خونه داريوش ...باهاش صحبت كردم اگه تو هم دوست داشته باشي مي توني بياي پيش ما ...بازم خودت مي دوني عزيزم نمي خوام چيزي رو بهت تحميل كنم .......منو داريوش امشب براي 5 ماه مي ريم ماه عسل اونم كجا؟... اروپا.... باورت مي شه مينو اروپا ....عزيزم چرا حرفي نمي زني ....الو الو الو
منصور نگاهي بهم كرد و دكمه قرمزو فشار داد .
اروم از بين دوتا صندلي مثل مسخ شده ها رد شدم و رو صندلي جلو نشستم
مستقيم به جلو نگاه كردم.
منصور- مينو
به طرفش برگشتم و انگشتمو گذاشتم ر.و لبش و سرمو اروم تكون دادم يعني اينكه الان نمي خوام با كسي حرف بزنم
اونم فهميد و با گذاشتن دنده رو يك ...ماشينو به حركت در اورد.
دلم مي خواست گريه كنم ولي نه مهديس ارزششو نداشت براي چي ناراحت بودم
اون كه مادرم نبود ....ولي 20 سال كه جاي مادرم بود.
تو هيچ وقت به عنوان مادر قبولش نداشتيش.... داشتيش مينو ؟... نه هيچ وقت.... حتي يه بار هم بهش نگفتي مامان
برام فقط يه اسم بود ... يه اسم .... مهديس . فكر كن يه خواب 20 ساله بوده وحالا ديگه این خواب تموم شده.
-دلم نمي خواد برم تهران
منصور- چي؟
نمي خوام برم تهران
منصور- پس كجا برم؟
-دريا .....برو پيش دريا
منصور- يعني برگردم
با سر گفتم اره
منصور- خيلي از دستش ناراحتي ؟
-نه
منصور- پس چرا انقدر بهم ريختي ؟
-نمي دونم... لطفا ديگه دربارش حرفي نزن
****
منصور ماشينو تا كنار دريا برد دوتاييمون به دريا نگاه مي كرديم
منصور از ماشين پياده شد و به ماشينش تكيه داد بعد از چند دقيقه امد و در طرف منو باز كرد

كمي نگام كرد
مينو ... مينو
بهش نگاه كردم داشت مي خنديد از اونايي كه من عاشقش شده بودم
نا خوداگاه رو لباي منم خنده نشست و با لبخند بهش نگاه كردم
با دستاش دستمو كه مشت كرده بودمو گرفت و اروم مشت دستمو باز كرد و دستمال كاغذي كه تو دستم مچاله كرده بودم ازم گرفت و اروم گوشه لبم گذاشت و خوني كه از كنار لبم زده بود بيرونو پاك كرد .
منصور- ببين دختر خوب چيكار كردي ....الهي اون دستايي كه این بلا رو سرت اوردن قلم بشن
با خنده گفتم الهي امين
منصور- دلت مياد
-وقتي كه مي زدي دلت ميومد
سرشو از ناراحتي پايين انداخت.... ببخش خيلي عصباني شده بودم دست خودن نبود
دستمالو ازش گرفتم و خودم شروع كردم به پاك كردن بقيه خونا ي كنار لبم
-اشكالي نداره ولي يادت باشه دفعه بعد با يه استاد كاراته طرفي.... كه اگه دست روش بلند كني.....خود همون استاد كاراته دستاتو قلم مي كنه
به خنده افتاده بود
مينو
بله؟
منصور- مي ميري بگي جانم
-جانم پسر خاله
منصور- مينو.....خيلي دوست دارم
بهش نگاه كردم چشام مي خنديد
عاشقش بودم ..مي پرستيدمش ..شده بود همه ي زندگيم... مي مردم براي اغوش گرم و پر محبتش
هنوز بهش نگاه مي كردم صورتم گل انداخته بود
منصور- با من ازدواج مي كني ؟
بايد سر به سرش مي ذاشتم
-اگه جوابم منفي باشه چيكار ميكني؟
منصور- انوقت تا اخر عمر فقط به ياد تو زندگي مي كنم
از ماشين پياده شدم كمي ازش فاصله گرفتم سريع به طرفش چرخيدم و در حالي كه عقب عقبي راه مي رفتم به چهره رنگ پريده و پر استرسش نگاه كردم
-چرا رنگت پريده؟
منصور- اذيت نكن مينو....جوابم فقط يه كلمه است....اره يا نه؟
با من ازدواج مي كني مينو؟ .... اره؟..... مينوي عزيزم بامن ازدواج مي كني ؟
سرمو به طرف اسمون گرفتم و درحالي كه مي خنديم بهش خيره شدم
-اگه مي خواي بگم اره فقط يه شرط داره منصور
هنوز كنار ماشين وايستاده بود در حالي كه بهم نزديك مي شد
منصور- هرچي بگي قبوله
حالا دقيقا روبه روي هم ايستاده بوديم
تو چشاي مشكيش نغمه عشقو مي خوندم
منصور- حالا شرطتت چيه؟
سرمو اروم بردم كنار گوشش
-اينكه..
منصور- اينكه چي ؟ اينكه چي مينو؟
با سرعت ازش دور شدم و شروع به دويدن كردم به عقب برگشتم همونطور سرجاش وايستاده بود
بلند فرياد زد اينكه چي مينو؟؟؟؟؟؟
-اينكه منصور فقط يه بار
فقط يه بارديگه ............بهم بگي......بهم بگي دوسم داري
با صداي بلند شروع كرد به خنديدن وبه طرفم دويد
با دويدنش منم دوباره دويدم انقدر دويدم كه از نفس افتادم ....خم شدم كه نفس تازه كنم كه يهم منو از پشت بغل كرد و دوتايمون افتاديم رو شناي خيس
دوتايي در حال خنديدن بوديم بلند شد و كنام نشست كمي سرمو بالا اورد و گذاشت رو پاش
دست چپش زير سرم برد و با دست ديگش منو تو اغوشش كشيد و به چشمام خيره شد
اروم سرشو بهم نزديك كرد ....هرم نفساش صورتمو نوازش مي كرد
منصور- منم بهت نه تنها يه بار بلكه روزي هزار بار ... هزار بار مي گم
مينوي عزيزم دوست دارم
دوست دارم ...............مينوي من
با گفتن این حرف لباي داغشو روي لباهاي پر حراراتم گذاشت
و این دريا بود كه با صداي امواج بي نظيرش موسيقي عشق منو منصور شد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, ] [ 17:15 ] [ سپيده و حدیث ] [ ]